لادن عراقی؛ عبدالله شفیع آبادی؛ علی دلاور؛ مژگان مردانی راد
چکیده
پژوهش حاضر به منظور تدوین مدل ساختاری شکست عشقی بر اساس بر اساس ویژگی های شخصیتی، سبک دلبستگی، طرحواره های ناسازگار اولیه، الگوهای فرزندپروری و حمایت اجتماعی ادراک شده هست. روش پژوهش همبستگی و از نوع مدلیابی معادلات ساختاری است. جامعۀ آماری، شامل کلیه دختران و پسران دارای تجربه شکست عشقی بود که در نیمه نخست سال 1398 به مراکز مشاوره ...
بیشتر
پژوهش حاضر به منظور تدوین مدل ساختاری شکست عشقی بر اساس بر اساس ویژگی های شخصیتی، سبک دلبستگی، طرحواره های ناسازگار اولیه، الگوهای فرزندپروری و حمایت اجتماعی ادراک شده هست. روش پژوهش همبستگی و از نوع مدلیابی معادلات ساختاری است. جامعۀ آماری، شامل کلیه دختران و پسران دارای تجربه شکست عشقی بود که در نیمه نخست سال 1398 به مراکز مشاوره مناطق 1، 2، 3 و 5 شهر تهران مراجعه کرده بودندبه صورت داوطلبانه 200 نفر انتهاب شدند. ابزار اندازهگیری پژوهش شامل، پرسشنامه سبکهای دلبستگی هازن و شاور (AAI)، نشانگان ضربه عشقی(LTSI)، ویژگیهای شخصیتی نئو (NEO- FFI-60)، طرحوارههای یانگ (فرم کوتاه)، پرسشنامه ادراک والدین گرولنیک (POPS) و مقیاس چندبعدی حمایت اجتماعی ادراک شده (MSPSS) بود. نتایج نشان داد که که مدل آزمون شده، مدل مطلوبی است و از برازش قابل قبولی برخوردار است. همچنین نتایج تحلیل داده ها نشان داد که تاثیر کلی عوامل فردی یعنی سه عامل ویژگیهای شخصیتی، سبک دلبستگی و طرحواره های ناسازگار اولیه و همچنین عامل اجتماعی یعنی متغیر حمایت اجتماعی ادراک شده بر شکست عشقی دختران و پسران شهر تهران معنادار بوده است. در ارتباط با فرضیه دوم یعنی عامل خانوادگی یا همان الگوهای فرزندپروری در مطالعه حاضر، نتایج مدل معادلات ساختاری نشان داد که تاثیر کلی این متغیر بر شکست عشقی معنادار نبوده است. با این حال، تحلیل دقیق و بیشتر آن نشان داد که از بین خرده مقیاس الگوهای فرزندپروری، سه مؤلفه اشتغال پدر به فرزند، حمایت از خودمختاری پدر و گرمی پدر اثر معناداری بر شکست عشقی دختران و پسران داشته است.
فاطمه تقی یاره؛ حسین اسکندری؛ غلامرضا اعوانی؛ علی دلاور؛ فرامرز سهرابی
دوره 3، شماره 9 ، دی 1391، ، صفحه 1-28
چکیده
پژوهش حاضر به منظور صورت بندی چارچوب ارجاع معنایی برای روان درمانگری وجودی و تدوین بسته ی روان درمانگری وجودی مبتنی بر اندیشه ی مولانا به انجام رسید. همچنین، آزمون درمان پیشنهادی در کاهش افسردگی، به عنوان یکی ازشایع ترین اختلالات روان؛ و افزایش سطح تحول من، به عنوان یکی از مهم ترین سازه های شخصیت از جمله اهداف این تحقیق بود. ...
بیشتر
پژوهش حاضر به منظور صورت بندی چارچوب ارجاع معنایی برای روان درمانگری وجودی و تدوین بسته ی روان درمانگری وجودی مبتنی بر اندیشه ی مولانا به انجام رسید. همچنین، آزمون درمان پیشنهادی در کاهش افسردگی، به عنوان یکی ازشایع ترین اختلالات روان؛ و افزایش سطح تحول من، به عنوان یکی از مهم ترین سازه های شخصیت از جمله اهداف این تحقیق بود. طرح از دو بخش کیفی (مفهومی) و کمی تشکیل شد. روش تحقیق در بخش کیفی، استنتاج تحلیلی؛ و در بخش کمی، آزمایشی و از نوع پیش آزمون- پس آزمون با گروه کنترل بود. جامعه ی آماری این پژوهش را مراجعان به مراکز بهداشت روان دانشگاه های تهران در تابستان و پاییز 1389 تشکیل دادند. 32 نفر با گزینشی تصادفی خوشه ای در پژوهش شرکت کردند. گروه آزمایشی، درمان پیشنهادی این پژوهش را دریافت کردند و گروه کنترل، در انتظار دریافت درمان قرار گرفتند. در بخش کیفی نتایج زیر به دست آمد: استخراج تعاریفی از سلامت و بیماری روان از آثار مولانا؛ استخراج تعاریفی از زبان وجودی؛ تدوین مولفه های درمان وجودی؛ و تدوین چارچوب ارجاع معنایی جهت درمانگری وجودی. بر اساس چارچوب معنایی استخراج شده می توان گفت، انگیزه ی اساسی در انسان اراده ی ربط نامتناهی است. درمان مورد نظر مدعی این اندیشه است که گسست در وجه ربطی خاص می تواند از جمله علل اساسی بیماری های روان باشد؛ و لذا، پیشرفت در شکل دهی مجدد آن، منجر به کاهش افسردگی می گردد. همچنین، اختلال در وجه ربطی می تواند از جمله علل اختلال در تحول شخصیت به شمار آید، و لذا، پیشرفت مورد نظر منجر به ارتقای سطح تحول من می گردد. در بخش کمی، نتایج آزمون های کوواریانس و t مستقل نشان داد که درمان پیشنهادی در کاهش افسردگی درمانجویان و همچنین افزایش سطح تحول "من" آنان موثر بوده است. این نتیجه از سویی با توجه به لزوم دستیابی به یک روش توانا جهت درمان اختلالات روان؛ و از سوی دیگر با توجه به اهمیت و تغییر ناپذیری طول عمری سطح تحول من و لزوم دستیابی به روشی جهت ارتقای آن قابل توجه می باشد.
آتوسا کلانتر هرمزی؛ معصومه اسمعیلی؛ زهره توازیانی؛ عبدالله شفیع آبادی؛ علی دلاور
دوره 3، شماره 8 ، مهر 1391، ، صفحه 1-28
چکیده
در این پژوهش، سیر تکوینی مفهوم خود از دیدگاه حکمت متعالیه و دیدگاه های روان شناختی پست مدرن و شیوه تبیین آسیبشناسی روانی انسان مبتنی بر آن، بررسی شد. این پژوهش، یک تحقیق کیفی است که ارزیابی آن بر اساس روش تحلیل محتوا و روش هرمنوتیک [به عنوان یک روش تحلیلی] صورت گرفته است. نمونه این تحقیق که برابر جامعه تحقیق است، کلیه کتب مرجع در دسترس ...
بیشتر
در این پژوهش، سیر تکوینی مفهوم خود از دیدگاه حکمت متعالیه و دیدگاه های روان شناختی پست مدرن و شیوه تبیین آسیبشناسی روانی انسان مبتنی بر آن، بررسی شد. این پژوهش، یک تحقیق کیفی است که ارزیابی آن بر اساس روش تحلیل محتوا و روش هرمنوتیک [به عنوان یک روش تحلیلی] صورت گرفته است. نمونه این تحقیق که برابر جامعه تحقیق است، کلیه کتب مرجع در دسترس در زمینه حکمت متعالیه و پستمدرن بوده است. پس از مطالعه و بررسی کتب و متون مربوط به هر دو دیدگاه، اطلاعات بر روی بیش از 1000 فیش، ثبت و به دنبال آن، مطالب نهایی استخراج شد. سپس بر اساس روش تحلیل محتوی، جدول مفاهیم و مضامین کلیدی مفهوم "خود" در زمینه دو مقوله سیر تکوینی مفهوم خود و تبیین آسیبشناسی روانی انسان در هر دیدگاه به طور جداگانه استخراج و به تأیید 3 نفر از متخصصین مرتبط با هر دیدگاه رسید. پس از استخراج مضامین کلیدی از جدول تحلیل محتوی برای مقایسهی آنها از روش هرمنوتیک، استفاده شد. به این صورت که مطالب به دست آمده در جدول تحلیل محتوا بهعنوان دو افق مولف یعنی ملاصدرا و پستمدرن در نظر گرفته شدند و افق سوم که افق محقق است بر مبنای دو افق دیگر تبین شد. نتایج بهدست آمده نشان می دهد که اگر چه در هر دو دیدگاه در زمینه سیر تکوینی مفهوم خود و نحوه آسیب شناسی روانی انسان وجوه مشترکی هست اما در عین حال، در زمینه چگونگی سیر تکوینی مفهوم خود، علت بیماری، نوع آسیبها و رویکردهای درمانی، تفاوتهای مبنایی با یکدیگر دارند. پس از بررسی وجوه اشتراک و تمایز در هر دو دیدگاه، پژوهشگر دیدگاه خاص خود را در قالب تعبیر امتزاج افقها ابراز کرده است.
مریم اسماعیلی نسب؛ حمید علیزاده؛ حسن احدی؛ علی دلاور؛ حسین اسکندری
دوره 2، شماره 4 ، مهر 1390، ، صفحه 42-70
چکیده
پژوهش حاضر به منظور بررسی اثربخشی دو روش آموزش والدین استپ (با رویکرد آدلر-درایکورس) و بارکلی (با رویکرد رفتاری) بر بهبود مؤلفههای محیط خانواده، خانوادههای دارای کودکان با اختلال سلوک است. روش: در این پژوهش نیمه آزمایشی، از میان 5 مدرسه پسرانه منطقه 7 تهران، والدین 30 کودک دبستانی که براساس پرسشنامه علائم مرضی کودکان (CSI-4) واجد ملاکهای ...
بیشتر
پژوهش حاضر به منظور بررسی اثربخشی دو روش آموزش والدین استپ (با رویکرد آدلر-درایکورس) و بارکلی (با رویکرد رفتاری) بر بهبود مؤلفههای محیط خانواده، خانوادههای دارای کودکان با اختلال سلوک است. روش: در این پژوهش نیمه آزمایشی، از میان 5 مدرسه پسرانه منطقه 7 تهران، والدین 30 کودک دبستانی که براساس پرسشنامه علائم مرضی کودکان (CSI-4) واجد ملاکهای تشخیصی اختلال سلوک بودند، انتخاب و والدین آنها به طور مساوی و تصادفی در سه گروه قرار گرفتند و در نهایت با افت آزمودنی، نتایج 13 نفر والدین در گروه رفتاری، 11 نفر در گروه آدلر- درایکورس و 11 نفر در گروه گواه مورد بررسی قرارگرفتند. به منظور سنجش محیط خانواده از پرسشنامه محیط خانواده موس و موس (1993) استفاده شد و برای تحلیل دادهها، از آزمون تحلیل کوواریانس استفاده شد. یافتهها: براساس نتایج به دست آمده، در گروه آدلر- درایکورس کاهش معناداری در عامل تعارض و کنترل و افزایش معناداری در عامل جهتگیری فرهنگی و تأکید اخلاقی مذهبی نسبت به گروه گواه مشاهده شد. با این حال، در گروه رفتاری تنها در عامل تعارض نسبت به گروه گواه تفاوت دیده شد. نتیجهگیری: با توجه به نقش محیط خانواده در شکلگیری اختلال سلوک در کودکان، اثربخشی بیشتر روش آدلری بیانگر اهمیت این روش در اتخاذ راهبردهای درمانی مناسب برای اختلال سلوک است. با این حال انجام پژوهشهای بیشتر در این زمینه با در نظر گرفتن نقش متغیرهای مؤثر ضروری به نظر میرسد.